سفرهای مرد خاکی(1)
سفر به پایان رسید و الان در خانه ام...از لطف و محبتون در این مدتی که نبودم ممنونم....امیدوارم باز هم در کنار شما عزیزان روزهای خوشی رو داشته باشیم....
سفری که رفتم پر بود از خاطرات...از دشت های قزوین گذر کردم....جایی که اگه درست اداره بشه میشه سیب زمینی که بذرش از خارج خرید میشه رو خودمون به بار بیاریم....دشتی غنی و زیبا.....
به لوشان میرسیم...مهندسین و کارگرانی می بینید که مشغول به کارند...معلوم نیست کدوم شیرینی به این فرهادها گفته این کوهای زبون بسته رو بکنند....اونم با این همه ابزارهای که درد آوره...فرهادهایی که پوست کلفتند و تونستند کله گندهایی رو از چشم شیرین خوار کنند و بازنده شوند....
به انزلی میرسم....بندری زیبا...با مرغ های دریاییش....پسته های دریاییش.....با برج ساعتش میرم تو خلوت...ازش میخام عکس یادگاری داشته باشم...خوشحال میشه و خودشو جمع و جور می کنه....یه قیافه جدی به خودش می گیره...میگم بگو هلو...میگه و شاتر زده میشه....
یکی دیگه...حالا اینجوری...حالا دست به بغل....افق نگاه کن....کلافه شد و گفت خسته شدم...کمرم درد می کنه...بالاخره سنی گذشته ازم جوون....
به یکی از قدیمی های شهر بر می خورم...تنهاست و بدون جریان زندگی...از او خاطره ای ثبت می کنم و با او خداحافظی می کنم...
اخیرا هم در این انزل خون آشامی نازل شده که كه مرتكب شش فقره قتل شده است ....
به تالش میروم...بعد از اینکه خستگی راه رو از تنم می رونم به لیسار میروم...بعد از تفریحات مربوطه به سمت کنسرتی که در همون حوالیست می روم....صدای موسیقی از راه دور به گوش می رسد...چهار اکو می بینم....جمیعت اندک اند... با نزدیک شدن به پاسی از شب کنسرت شروع میشه... جمیعت زیادی حلقه زدند....از همه جا هستند...کنسرت خوبی بود...
روز بعد به کیش دیبی میرم...جایی که به کیش و دبی تالش معروفه....فقط به جای برج های سر به فلک کشیده درختان هستند و به جای دریای ازاد رودخانه ای در آن .....طبیعتی دست خورده ولی باز هم زیبا...







ادامه دارد!