دنیای تنهایی
و به جای زن و شوهر، تلویزیون
و به جای برادر، گوش دادن به موزیک
و به جای خواهر، سینما
و به جای پدربزرگ و مادر بزرگ، کتاب
و به جای عمو و عمه
و دایی و خاله
و دوست و همسایه، کامپیوتر
و به جای آغوش طبیعت، دود سفید
و به جای دوست، دشمن
و به جای خدا،شیطان را
انتخاب می کنیم............
و این گونه گفتمان می کنیم
و با زندگی کنار می آئیم
و تنهایی را رقم می زنیم
و در نهایت همگی افسرده می شویم......
--------------------------------------------------------------------------

شب را به صبح می رسانم...منتظرم....منتظر یه اتفاق بزرگ....یه خبر خوش....
دنیای تنهایی ما آدما...که شدیم از همدیگه جدا....وارونه کرده مارو....فراموش کردیم که کی بودیم...برای چه آمده ایم و برای چه خواهیم رفت....میخام مثه پرنده ای که شبونه هوس پرواز می کنه باشم....میخام بال بزنم...می رسم به بالا بالاها...هی در میزنم....تق تق....یکی بیاد وا کنه....منو قبول کنه...انگار کسی نیست....صابخونه انگار مهمون نمیخاد...یه هم زبون نمیخاد....اونم مثه اینکه تو خودشه....آره...اونم....اونم مثه ما شده....
تق تق...درو وا کن جون مادرت....یه فکری به این مسافر تنها بکن....تق تق....نه....مثه اینکه نمیاد....مثه اینکه نمیشه دوباره تو رو دید!مثه اینکه تو هم مثه ما شدی....وارونه....تو این زمونه....همه چی وارونه!